Tuesday, December 21, 2010
شدت علاقه
Sunday, December 5, 2010
یک سال گذشت
Wednesday, November 10, 2010
مجید
Saturday, October 23, 2010
آمپولی برای پیشگیری
Thursday, October 7, 2010
عرفان
Thursday, September 23, 2010
سوء سابقه
Friday, September 10, 2010
سیستم
Friday, August 20, 2010
ملا حسن
معاینات معمول، با همسرش به مطب آمدند. در ضمن نشان دادن آزمایشات و
سونوگرافی ها، آقا پرسید: خانم دکتر، عکس نشون میده که بچه چیه؟
آقا با قاطعیت تمام گفت : ولی پسره
میکنه. این ملاحسن به من گفت که بچه ات پسره
را بازگو کرد.
تره یا همکار پیشگوی ما
که حرف ملا حسن ردخور ندارد
دیدم سکوت عجیبی کرده. از او حال خانمش را پرسیدم. با بی میلی گفت: زایمان کرده. پونزه روزه
ولی بعد گفتن دختره و به مام دختر تحویل دادن
خونه؟ پرس و جو نکردین؟ شکایت نکردین؟ نگفتین این بچه ی کیه؟
Tuesday, August 10, 2010
از ماست که بر ماست 3
آقای جوانی حدود دو سال پیش به دلیل سردردهای شدید به مطب آمد و پس از
آن به دلیل وزن زیاد و فشار خون بالا، زیر نظر من قرار گرفت. با مصرف
داروی فشار خون و پرهیز غذایی، تا حد زیادی فشار و وزن او کنترل شده
و سردردش بهبود یافته بود. اما این آقا چند گاهی دیگر پیدایش نشد و پس
از مدتها، وقتی که آمد و دلیل غیبت طولانی اش را جویا شدم، گفت که به
دکتر... که از متخصصین بنام قلب و عروق شهر است مراجعه کرده و وی پس از
اندازه گیری فشار خون گفته که فشار شما از نوع عصبی است و نیازی به
مصرف دارو نیست، خودش خوب می شود. به همین دلیل هم ایشان دیگر نه مراجعه
کرده و نه لزومی به مصرف دارو دیده. ولی از چند وقت پیش دوباره احساس
فشار و سنگینی در سر می کند.
از این طریقه ی راهنمایی و درمان بیمار توسط همکار پزشک خود در عجب شدم
ولی چندان حرف او را جدی نگرفتم و با خود فکر کردم که خیلی وقت ها،
بیماران، برای توجیه کارهایشان حرف دل خود را از زبان پزشکان می گویند.
در هر حال بیمار را متوجه عواقب فشار خون بالای دائمی، هر چند با منشاء
عصبی، ساخته و با تاًکید بر مصرف روزانه ی دارو، روانه اش کردم.
همان پزشک معروف متخصص قلب بود، به مطب آمد، با احساس ناراحتی در قفسه ی
سینه و فشار بالا. از او پرسیدم که چرا به پزشک قلب خود مراجعه نمی کند.
جواب داد:" پیش کی برم؟ یه دکتر قلب خوب به من معرفی کنین تا برم."
پرسیدم: " مگه شما همیشه پهلوی دکتر... نمی رفتین؟ از او که خیلی راضی
بودین! " گفت:" بععله، خانم دکتر. بودم! اما جدیداً هر وخ میرم پیشش، یه
دستش و همه ی هوش و حواسش به تلفنه و داره در مورد آخرین نرخ مصالح و میل
گرد و سیمان، پرس وجو میکنه. بیشتر از اینکه به من و حرفام گوش بده،
حواسش به ساخت و ساز و خرید و فروشه. منم دیگه نمیخام برم پهلوش."
آقای دکتر نتوانسته با حواس جمع، وضعیت او را ارزیابی و وی را راهنمایی
کند. با خود اندیشیدم که چقدر حیف است که پزشکانی که می توانند با علم و
تخصص خود، الگویی برای همکاران باشند، اینگونه نام نیک و شهرت و وجهه
خود را به حراج می گذارند و کاری می کنند که دیگر، عام و خاص رویشان حساب
نکنند.
آموختگان خوشبختی هستند که می توانند در رشته ی تحصیلی خود مشغول به کار
شده و مدارج ترقی ( چه مادی و چه معنوی ) را طی کنند. و اگر فقر
اقتصادی، فارغ التحصیلان رشته های دیگر را از روی ناچاری به قبول هر
کاری وامی دارد، در مورد پزشکان باید شوربختانه گفت که فقر فرهنگی است که
آنان را به سمت کارهای نان و آب دار دیگری با مسئولیت کمتر، مثل
بسازوبفروشی و معاملات املاک سوق می دهد.
Monday, July 26, 2010
حکیم باشی
Thursday, July 8, 2010
نامزدبازی
Tuesday, June 22, 2010
چشم ناپاک
Saturday, June 5, 2010
لنز رنگی
Friday, May 21, 2010
نیمه اول بهتر است
Sunday, May 2, 2010
مامان کوچولو
Tuesday, April 20, 2010
از ماست که بر ماست 2
Friday, April 9, 2010
هوو
Tuesday, March 30, 2010
پلللو
Tuesday, March 16, 2010
از ماست که بر ماست (1)1
از ماست که بر ماست (1)
چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
24 اسفند 88
از بیماران زیاد نوشته ام. بیماران عامی و ساده ای که یادآوری گفته ها و کرده هایشان ممکن است لبخندی تلخ یا شیرین بر لبان ما بنشاند و گاهی اندازه ناآگاهی آنها ما را به حیرت و تأسف و حتی خشمی زودگذر اندازد اما هیچگاه شرمسارمان نمی کند، چرا که از آنها چندان بیش از این انتظاری نداریم. یادداشت این بار اما از مقوله ای دیگر است.
چند روز پبش آقای جوانی، حدوداً 25 ساله، با شرم و خجالت زیاد به مطب آمد و پس از مدتی رنگ به رنگ شدن و این پا و آن پا کردن مرا به طور سربسته از مشکلی که در دستگاه ادراری - تناسلی داشت آگاه کرد. حال او را که چنین دیدم، ترجیح دادم بدون ورود به جزيیات بیشتر وی را به یکی از همکاران متخصص مرد ارجاع دهم تا بتواند راحت تر مشکلش را با ایشان در میان بگذارد. مرد جوان نفسی به راحتی کشید و با نگاهی که آرامش به آن بازگشته بود با قدردانی زیاد مطب را ترک کرد.
امروز این آقا دوباره آمد و تا از او حالش را جویا شدم، به التماس گفت:" خانم دکتر، خواهش می کنم منو یه جای دیگه بفرست. من دیگه پهلوی این دکتر نمی رم." دلیلش را که پرسیدم، برایم تعریف کرد که آقای دکتر او را به همراه 6-5 نفر دیگر، همان طور که این روزها به آن فله ای می گویند، به اتاق معاینه برده و هر یک را در حضور دیگران معاینه کرده است. نوبت به این آقا هم که رسیده، مشکلش را پرسیده و از او خواسته که لخت شود. اما از آنجا که وی حاضر نشده در حضور بیماران دیگر معاینه شود او را با دعوا و بد و بیراه از اتاق بیرون انداخته است.
داستان او را که شنیدم، از شرم بر خود لرزیدم و تأسف خوردم به حال بیماران محروم و رنجدیده ای که دستشان از همه جا کوتاه است و مجبورند به هر ساز ما پزشکان برقصند.
ای کاش لااقل ذره ای حرمت این مردم را پاس می داشتیم. قسم نامه بقراط و سوگند پزشکی و حفظ اسرار بیماران پیشکش خودمان، کاشکی کمی به خود زحمت می دادیم تا روان بیمارانمان را دریابیم که رعایت حال دیگران و برخورد انسانی لزومأ مدرک دکتری نمی طلبد.
ای کاش برای شعور و کرامت یک انسان ارزشی هر چند ناچیز قائل بودیم.
ادامه دارد...