Tuesday, March 30, 2010

پلللو


پللللو
9 فروردین 89
خانمی با پسربچه ی 5 ساله ا ش به مطب آمده بود. مادر شکایت از بدغذایی وکم اشتهایی پسرش داشت و به شدت نگران کندی رشد وی بود.
نگاهی به قد و بالای کودک انداخته، پس از معاینه و اندازه گیری قد و وزن پسرک به مادر گفتم: " قد و وزن پسر شما مطابق با سن اوست و به نظر نمی آید دچار سوء تغذیه باشد ولی در هر حال او را به نوشیدن روزانه ی شیر و مصرف لبنیات تشویق کنید."
مادرپاسخ داد:"اوه....خانم جان، این چیزارو که خیلی می خوره."
گفتم:" میوه و سبزیجات چطور؟"
گفت:"عاشششق میوه ست."
پرسیدم:" گوشت هم که لابد می خوره؟"
گفت:" از اون نظر هم مشکلی نداره."
کلافه و مستأصل پرسیدم:" پس چی نمی خوره؟"
فریاد مادر به آسمان رفت که :" پللللو...، خانم جان. پللللو. لب به پلو نمی زنه."
از دست ما ملت پلو دوست، تازه دستم آمد که جریان چیست!!!
 وقتی برایش می گفتم که میانگین قد در کشورهای پیشرفته ی دنیا به مراتب بالاتر از ماست در حالی که مردمان آن دیار شاید در سال یک بار هم لب به برنج نزنند و اصلاً بلد نیستند مثل ما پلو را با قاشق میل بفرمایند، ناباورانه مرا می نگریست و شاید پیش خودش فکر می کرد که مگر می شود آدم پلو نخورد و زنده بماند و حتی رشد هم بکند؟!...
   

Tuesday, March 16, 2010

از ماست که بر ماست (1)1

از ماست که بر ماست (1)

چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید

گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست

24 اسفند 88

 از بیماران زیاد نوشته ام. بیماران عامی و ساده ای که یادآوری گفته ها و کرده هایشان ممکن است لبخندی تلخ یا شیرین بر لبان ما بنشاند و گاهی اندازه ناآگاهی آنها ما را به حیرت و تأسف و حتی خشمی زودگذر اندازد اما هیچگاه شرمسارمان نمی کند، چرا که از آنها چندان بیش از این انتظاری نداریم. یادداشت این بار اما از مقوله ای دیگر است.

چند روز پبش آقای جوانی، حدوداً 25 ساله، با شرم و خجالت زیاد به مطب آمد و پس از مدتی رنگ به رنگ شدن و این پا و آن پا کردن مرا به طور سربسته از مشکلی که در دستگاه ادراری - تناسلی داشت آگاه کرد. حال او را که چنین دیدم، ترجیح دادم بدون ورود به جزيیات بیشتر وی را به یکی از همکاران متخصص مرد ارجاع دهم تا بتواند راحت تر مشکلش را با ایشان در میان بگذارد. مرد جوان نفسی به راحتی کشید و با نگاهی که آرامش به آن بازگشته بود با قدردانی زیاد مطب را ترک کرد.

امروز این آقا دوباره آمد و تا از او حالش را جویا شدم، به التماس گفت:" خانم دکتر، خواهش می کنم منو یه جای دیگه بفرست. من دیگه پهلوی این دکتر نمی رم." دلیلش را که پرسیدم، برایم تعریف کرد که آقای دکتر او را به همراه 6-5 نفر دیگر، همان طور که این روزها به آن فله ای می گویند، به اتاق معاینه برده و هر یک را در حضور دیگران معاینه کرده است. نوبت به این آقا هم که رسیده، مشکلش را  پرسیده و از او خواسته که لخت شود. اما از آنجا که وی حاضر نشده در حضور بیماران دیگر معاینه شود او را با دعوا و بد و بیراه از اتاق بیرون انداخته است.

داستان او را که شنیدم، از شرم بر خود لرزیدم و تأسف خوردم به حال بیماران محروم و رنجدیده ای که دستشان از همه جا کوتاه است و مجبورند به هر ساز ما پزشکان برقصند.

ای کاش لااقل ذره ای حرمت این مردم را پاس می داشتیم. قسم نامه بقراط و سوگند پزشکی و حفظ اسرار بیماران پیشکش  خودمان، کاشکی کمی به خود زحمت می دادیم تا روان بیمارانمان را دریابیم  که رعایت حال دیگران و برخورد انسانی لزومأ مدرک دکتری نمی طلبد.

 ای کاش برای شعور و کرامت یک انسان ارزشی هر چند ناچیز قائل بودیم.

ادامه دارد...