Friday, August 20, 2010

ملا حسن

ملا حسن

1389 امرداد 29

خانمی که ماه ششم یا هفتم بارداری را می گذرانید، برای کنترل بارداری و
معاینات معمول، با همسرش به مطب آمدند. در ضمن نشان دادن آزمایشات و
سونوگرافی ها، آقا پرسید:  خانم دکتر، عکس نشون میده که بچه چیه؟
نگاهی به سونوگرافی ها انداخته و گفتم:   در هر دو سونو نوشته شده که دختره

آقا با قاطعیت تمام گفت : ولی پسره

کنجکاو شدم: چطور؟ از کجا اینو میگی؟

   راستش ما یه ملایی تو ولایتمون داریم که دستش شفابخشه، پیشگویی هم
میکنه. این ملاحسن به من گفت که بچه ات پسره

بعد برای اثبات گفته هایش برایم چند نمونه از معجزات و پیشگویی های ملا
را بازگو کرد.

  گفتم: خوب، کاری نداره. تا سه ماه دیگه معلوم میشه که پیشگوی شما کارش درست
تره یا همکار پیشگوی ما

پس از آن روز هم هر بار که به مطب می آمدند، باز تاًکید آقا بر این بود
که حرف ملا حسن ردخور ندارد

امروز پس از حدود دو هفته باز آقا و البته برای کار دیگری پیدایش شد
دیدم سکوت عجیبی کرده. از او حال خانمش را پرسیدم. با بی میلی گفت: زایمان کرده. پونزه روزه

   گفتم: مبارکه. چرا چیزی نمیگی؟ مگه قرار نبود به من خبر بدی که دختره یا پسر؟

لبخند تلخی زد و گفت:  به ما که دختر دادن

     گفتم: این حرف یعنی چی؟

   گفت: یعنی اینکه اول، دکتره تو بیمارستان به خواهر زنم گفت که بچه، پسره
ولی بعد گفتن دختره و به مام دختر تحویل دادن 

   گفتم: یعنی با این شک و دودلی شما هم به همین راحتی بچه رو گرفتین و آوردین
خونه؟ پرس و جو نکردین؟ شکایت نکردین؟ نگفتین این بچه ی کیه؟
نگاه پر ازتردیدش را به من دوخت و گفت:  ایشاللا که مال خودمونه

Tuesday, August 10, 2010

از ماست که بر ماست 3

از ماست که بر ماست  3 

1389 مرداد 15

آقای جوانی حدود دو سال پیش به دلیل سردردهای شدید به مطب آمد و پس از
آن به دلیل وزن زیاد و فشار خون بالا، زیر نظر من قرار گرفت. با مصرف
داروی فشار خون و پرهیز غذایی، تا حد زیادی فشار و وزن او کنترل شده
و سردردش بهبود یافته بود. اما این آقا چند گاهی دیگر پیدایش نشد و پس
از مدتها، وقتی که آمد و دلیل غیبت طولانی اش را جویا شدم، گفت که به
دکتر... که از متخصصین بنام قلب و عروق شهر است مراجعه کرده و وی پس از
اندازه گیری فشار خون گفته که فشار شما از نوع عصبی است و نیازی به
مصرف دارو نیست، خودش خوب می شود. به همین دلیل هم ایشان دیگر نه مراجعه
کرده و نه لزومی به مصرف دارو دیده. ولی از چند وقت پیش دوباره احساس
فشار و سنگینی در سر می کند.
فشار خون آقا را گرفتم و دیدم که مثل سابق کماکان بالاست. در عین حالی که
از این طریقه ی راهنمایی و درمان بیمار توسط همکار پزشک خود در عجب شدم
ولی چندان حرف او را جدی نگرفتم و با خود فکر کردم که خیلی وقت ها،
بیماران، برای توجیه کارهایشان حرف دل خود را از زبان پزشکان می گویند.
در هر حال بیمار را متوجه عواقب فشار خون بالای دائمی، هر چند با منشاء
عصبی، ساخته و با تاًکید بر مصرف روزانه ی دارو، روانه اش کردم.
چندی بعد خانم مسنی با سابقه ی بیماری قلبی، که از سالها پیش زیر نظر
همان پزشک معروف متخصص قلب بود، به مطب آمد، با احساس ناراحتی در قفسه ی
سینه و فشار بالا. از او پرسیدم که چرا به پزشک قلب خود مراجعه نمی کند.
جواب داد:" پیش کی برم؟ یه دکتر قلب خوب به من معرفی کنین تا برم."
پرسیدم: " مگه شما همیشه پهلوی دکتر... نمی رفتین؟ از او که خیلی راضی
بودین! " گفت:" بععله، خانم دکتر. بودم! اما جدیداً هر وخ میرم پیشش، یه
دستش و همه ی هوش و حواسش به تلفنه و داره در مورد آخرین نرخ مصالح و میل
گرد و سیمان، پرس وجو میکنه. بیشتر از اینکه به من و حرفام گوش بده،
حواسش به ساخت و ساز و خرید و فروشه. منم دیگه نمیخام برم پهلوش."
اینجا بود که فکر کردم شاید آن آقای جوان هم حقیقت را می گفته و واقعاً
آقای دکتر نتوانسته با حواس جمع، وضعیت او را ارزیابی و وی را راهنمایی
کند. با خود اندیشیدم که چقدر حیف است که پزشکانی که می توانند با علم و
تخصص خود، الگویی برای همکاران باشند، اینگونه نام نیک و شهرت و وجهه
خود را به حراج می گذارند و کاری می کنند که دیگر، عام و خاص رویشان حساب
نکنند.
در این دوره ی وانفسا در دیار ما، براستی پزشکان، از معدود دانش
آموختگان خوشبختی هستند که می توانند در رشته ی تحصیلی خود مشغول به کار
شده و مدارج ترقی ( چه مادی و چه معنوی ) را طی کنند. و اگر فقر
اقتصادی، فارغ التحصیلان رشته های دیگر را از روی ناچاری به قبول هر
کاری وامی دارد، در مورد پزشکان باید شوربختانه گفت که فقر فرهنگی است که
آنان را به سمت کارهای نان و آب دار دیگری با مسئولیت کمتر، مثل
بسازوبفروشی و معاملات املاک سوق می دهد.