Saturday, January 23, 2010

عمه گل



 عمه گل
بهمن 1388
گل سر سبد و محبوب ترین بیماران من" عمه گل" است. او که همیشه تنها به مطب می آید، زن خوش روی 78 ساله ای است نحیف و تکیده با قوزی بر پشت و کمری دوتا شده وپاهایی که در اثر تصادفی در سال های دور به شدت دفرمه و معیوب اند. با این وجود این زن سالخورده هنوز با چوب دستی کوتاه و کج خود راه می رود و به کارهایش می رسد و سالیان درازی است که با همین وضعیت از پسر اکنون 50 ساله خود که دچار بیماری صرع و حواس پرتی است، نگه داری و او را تروخشک می کند.
سلام و علیک ما هر بار شامل مراسم مفصلی است. صدای  سلام بلند و تک تک چوب دستی اش را که می شنوم
به استقبالش می روم و به اندازه قد دولای او خم می شوم تا سرم را در دستانش بگیرد و سرو رویم را غرق بوسه کند. بعد به اتاقم آمده، می نشیند وشرح دردهای بی شمارش را آغاز می کند.
عمه گل از دردهای شدید  مفصلی و پوکی استخوان رنج می برد و هربار با لهجه شیرینش می گوید:" ای خانم جان، این درد منو نمیکشه راحتم کنه، تو یه کاری برام بکن." و من هیچ کاری از دستم برنمی آید جز آنکه به چهره دردمند او بنگرم وداروهای مسکن قوی برایش بنویسم وحداکثر قرص مولتی ویتامین.
داروهایش را هم به خوبی می شناسد وکافی است که یک بار داروخانه از همان دارو ولی از شرکت دارویی دیگری به او بدهد که شروع به گله گزاری از من می کند و می گوید:"این دوا فایده نداره، برای من بیچاره داروهای خوب بنویس." اگر هزار بار هم برایش بگویم که دارو همان داروست و فقط شکلش فرق دارد، راضی نمی شود و می گوید:" من که این چیزا حالیم نمیشه، خودت طوری بنویس که داروخانه بفهمه."
داروهای پسرش هم داستانی دیگر دارد. همیشه اصرار عجیبی دارد که برای پسرش قرص مبندازول که داروی ضدانگل است بنویسم و در مقابل اعتراض من که این داروها را نباید دایم مصرف کرد، پافشاری می کند که این قرص از هر داروی اعصابی اثرش بیشتر وبهتر است و من فقط بخاطر گل روی عمه گل و اینکه دلش نشکند، پا روی تمام دانسته های پزشکی و غیر پزشکی خود گذاشته و هر بار چند قرص مبندازول هم برایش می نویسم.
.....و همیشه به وقت خداحافظی آرزو می کنم که این آخرین دیدار ما نباشد.

Friday, January 15, 2010

دست خوب


دست خوب
 25 دی 1388

یکی از باورهای رایج در میان بیماران ما اعتقاد به دست است. اگر پزشکی نتواند در ویزیت اول و یا خدای ناکرده ویزیت دوم، بیمار را کاملاً درمان کند، میگویند:" این دکتره هیچی بلد نیست، اصلاً بدرد نمی خوره." اما اگر بخت یار باشد و به قول مردم اینجا بیمار با یک نسخه درمان شود، می گویند:" دکتر دستش خوبه، دستش سبکه."  یعنی اگر بعد از آن همه زجر و ملال درس خواندن و خاک کتاب خوردن، بهره گرفتن از همه اندوخته های علمی و تجربی، وقت گذاشتن برای توضیح چندین و چندباره واضحات برای بیمار و  همین طور برقراری ارتباط روانی با بیمار، بتوانی بیماری را  تشخیص داده و دارو و درمان درستی هم انجام دهی،  باید همه را بگذاری در کوزه و آبش را بخوری، چرا که در بهترین حالت باز حداکثر "دستت خوب است."
روزی یکی از بیمارانم با پسرش به مطب آمده بود. دفترچه بیمه پسرک را که باز کردم، دیدم هیچیک از داروهای ویزیت های قبلی را نگرفته و نسخه ها هنوز باقی است. به او گفتم:" چرا داروهای پسرت را نگرفته ای؟" گفت:" شما انقدر دستت سبکه که ما از این در مطب بیرون میریم حال بچه ها خوب میشه و دیگه نیازی به گرفتن دارو نیست."
با لبخندی که برلبانش نقش بسته و هیجانی که در صدایش بود، شک نداشتم که به  خیال خود به من لطف بزرگی کرده ولی راستش تا اعماق دلم را سوزاند.


Saturday, January 9, 2010

تنگی نفس



تنگی نفس

آقایی حدوداً 30 ساله با سر و وضعی آشفته و  با علایم سرماخوردگی و سرفه شدید به مطب آمد. با مشاهده تنگی نفس وی و در حین معاینه ریه  از او پرسیدم:" شما سابقه نفس تنگی و آسم نداشته اید؟" ناگهان و با لحنی تند گفت:" این وصله ها به ما نمیچسبه." و در حالی که با چشمان گشاده از حیرت به او می نگریستم، درددل کنان ادامه داد:"زن پدرم هم خیلی سعی کرد به ما از این حرفها بزنه و زندگی مارو خراب کنه. برای همین هم شد که از ده خودمون اومدیم اینجا، خدا را شکرکه زندگیمون روبراهه. حالم هم خوبه، فقط الآن یه کمی سرما خوردم."
به او گفتم:" تنگی نفس که جرم نیست که بخواهی بابت آن از خودت رفع اتهام کنی."
گفت:" همینه که هست، بگم که فقط سرما خوردم."
ادامه بحث را جایز ندیده، داروهای لازم را برایش نوشته و روانه اش کردم.
او که رفت با خود فکر کردم چه آسان برخی آدم ها دست خود را رو می کنند؛ چنانکه این مرد از روی سادگی، پرسش ساده و بدور از هرگونه سابقه ذهنی مرا ناخودآگاه به اعتیاد تعبیر کرده و به مصداق ریگی به کفش حالت تهاجمی به خود گرفته و واکنشی این چنین نشان داد.