بی آبرویی
2 خرداد 1390
حدود یک سال پیش بود. روزی در اتاق باز شد و دو خانم وارد شدند؛ یکی جوان تر و دیگری کمی مسن تر . هر دو نگران و سراسیمه. هر دو بخاطر بخطر افتادن ازدواجشان و قهر همسر. یکی بدلیل جور کردن ازدواج یک زوج که می رفت تا پایانی دراماتیک یابد و دیگری بخاطر دریغ شدن یک قطره خون در شب زفاف و اتهامات همسر و سرانجام ترک وی و بی آبرویی متعاقب آن.
خانم جوان، گریان و نالان قسم می خورد که پاک تر از منیژه ، دخت افراسیاب، به بستر زفاف رفته و نگران و درمانده که چگونه چنین چیزی ممکن است و چرا باید در عین بکارت، چنین اتفاقی برای وی بیفتد.
خانم مسن تر هم از آنجایی که واسطه ی این ازدواج بود، گذشته از این که خود را مسئول می دانست، از جانب شوهر خودش هم مورد حمله و خشم قرار گرفته بود که باعث و بانی این دردسر شده و چنانچه ماجرا پایان خوشی نیابد، او را تهدید به جدایی کرده بود.
باری، درخواست خانم ها این بود که من، بیمار را معاینه و بکارت او را تایید کنم تا بتوانند بی گناهی دختر را به شوهر و خانواده ی وی اثبات کنند.
اول سعی کردم از این کار طفره بروم و برای ایشان سر بسته بگویم که بودن یا نبودن پرده در این دوره ی وانفسای ریا و دروغ و دکان های دوخت و دوز و تنوع برقراری رابطه ی جنسی به هیچ عنوان نمی تواند ملاک خوبی برای سنجش پاکدامنی و نجابت یک زن محسوب شود و بهتر است سعی کنند اعتماد همسرانشان را با راستگویی جلب کنند. اما زیر بار نمی رفتند و تنها بر خواسته ی خود که همانا معاینه بود، پافشاری می کردند.
باز تلاش کردم برایشان روشن کنم که عواملی مانند سقوط از بلندی یا شیرجه زدن در آب ، اسب و یا دوچرخه سواری و ... نیز می توانند منجر به پارگی پرده ی بکارت شوند. در عین حال این امکان هم وجود دارد که بدلایل دیگری مثل ضخامت، اندازه و یا محل قرار گرفتن پرده ، تنها پس از چند بار دخول این اتفاق بیفتد و تازه خونی هم دیده نشود. گذشته از این، برخلاف تصور عامه، خون ریزی نه بدلیل پاره شدن پرده بلکه به خاطر فشار و صدمه ای است که در نتیجه ی دخول به دیواره وارد می شود.
حرفهای مرا با ناباوری گوش دادند و ته دل آرام گرفتند که از آنها خطایی سر نزده اما این حرف ها برایشان نان و آب
نمی شد و اصرار ایشان بر گرفتن گواهی باقی بود .
دوست نداشتم کاری را که به آن اعتقاد نداشتم انجام دهم اما درماندگی و شرمندگی دختر جوان قلبم را می فشرد. نمی خواستم در ماجرایی وارد شوم که از بیخ و بن به بی اساس و غلط بودن آن واقف بودم ولی چشمان گریان دو زن و صحنه های نفرت آور اتاق زفاف و زنان در انتظار هلهله و قهر داماد و سرکوفت ها و نفرین های پس از آن که بر سر دختر فرود می آمد، مثل فیلم از جلوی چشمانم رژه می رفت.
دو زندگی خانوادگی در خطر بود و حیثیت دو زن در گرو یک تاییدیه ی قلابی و بی ارزش و من درگیر با خودم. گریز از بازیگر فیلم هندی شدن نبود! و من هم می باید نقش خودم را ایفا می کردم.
پس تصمیم گرفتم حالا که قرار بر بازیگری است ، من هم سنگ تمام بگذارم. آستین بالا زده و خانم جوان را به اتاق معاینه فراخواندم ....... و سراتجام با یک گواهی فرد اعلا که مو لای درزش نرود، آنها را با سلام و صلوات روانه کردم.
چند ماه بعد خانم مسن تر را در یک مجلس عروسی دیگر شاد و خندان یافتم. خوشحال و سردماغ به سراغم آمد که خدا عمرت بده، بخیر گذشت. گواهی شما زندگی هر دوی ما را نجات داد.
خلاصه،... قصه ی ما بسر رسید ... دختر به خانه ی شوهر و... فیلم هندی به پایان خوش.