Tuesday, August 10, 2010

از ماست که بر ماست 3

از ماست که بر ماست  3 

1389 مرداد 15

آقای جوانی حدود دو سال پیش به دلیل سردردهای شدید به مطب آمد و پس از
آن به دلیل وزن زیاد و فشار خون بالا، زیر نظر من قرار گرفت. با مصرف
داروی فشار خون و پرهیز غذایی، تا حد زیادی فشار و وزن او کنترل شده
و سردردش بهبود یافته بود. اما این آقا چند گاهی دیگر پیدایش نشد و پس
از مدتها، وقتی که آمد و دلیل غیبت طولانی اش را جویا شدم، گفت که به
دکتر... که از متخصصین بنام قلب و عروق شهر است مراجعه کرده و وی پس از
اندازه گیری فشار خون گفته که فشار شما از نوع عصبی است و نیازی به
مصرف دارو نیست، خودش خوب می شود. به همین دلیل هم ایشان دیگر نه مراجعه
کرده و نه لزومی به مصرف دارو دیده. ولی از چند وقت پیش دوباره احساس
فشار و سنگینی در سر می کند.
فشار خون آقا را گرفتم و دیدم که مثل سابق کماکان بالاست. در عین حالی که
از این طریقه ی راهنمایی و درمان بیمار توسط همکار پزشک خود در عجب شدم
ولی چندان حرف او را جدی نگرفتم و با خود فکر کردم که خیلی وقت ها،
بیماران، برای توجیه کارهایشان حرف دل خود را از زبان پزشکان می گویند.
در هر حال بیمار را متوجه عواقب فشار خون بالای دائمی، هر چند با منشاء
عصبی، ساخته و با تاًکید بر مصرف روزانه ی دارو، روانه اش کردم.
چندی بعد خانم مسنی با سابقه ی بیماری قلبی، که از سالها پیش زیر نظر
همان پزشک معروف متخصص قلب بود، به مطب آمد، با احساس ناراحتی در قفسه ی
سینه و فشار بالا. از او پرسیدم که چرا به پزشک قلب خود مراجعه نمی کند.
جواب داد:" پیش کی برم؟ یه دکتر قلب خوب به من معرفی کنین تا برم."
پرسیدم: " مگه شما همیشه پهلوی دکتر... نمی رفتین؟ از او که خیلی راضی
بودین! " گفت:" بععله، خانم دکتر. بودم! اما جدیداً هر وخ میرم پیشش، یه
دستش و همه ی هوش و حواسش به تلفنه و داره در مورد آخرین نرخ مصالح و میل
گرد و سیمان، پرس وجو میکنه. بیشتر از اینکه به من و حرفام گوش بده،
حواسش به ساخت و ساز و خرید و فروشه. منم دیگه نمیخام برم پهلوش."
اینجا بود که فکر کردم شاید آن آقای جوان هم حقیقت را می گفته و واقعاً
آقای دکتر نتوانسته با حواس جمع، وضعیت او را ارزیابی و وی را راهنمایی
کند. با خود اندیشیدم که چقدر حیف است که پزشکانی که می توانند با علم و
تخصص خود، الگویی برای همکاران باشند، اینگونه نام نیک و شهرت و وجهه
خود را به حراج می گذارند و کاری می کنند که دیگر، عام و خاص رویشان حساب
نکنند.
در این دوره ی وانفسا در دیار ما، براستی پزشکان، از معدود دانش
آموختگان خوشبختی هستند که می توانند در رشته ی تحصیلی خود مشغول به کار
شده و مدارج ترقی ( چه مادی و چه معنوی ) را طی کنند. و اگر فقر
اقتصادی، فارغ التحصیلان رشته های دیگر را از روی ناچاری به قبول هر
کاری وامی دارد، در مورد پزشکان باید شوربختانه گفت که فقر فرهنگی است که
آنان را به سمت کارهای نان و آب دار دیگری با مسئولیت کمتر، مثل
بسازوبفروشی و معاملات املاک سوق می دهد.

3 comments:

  1. Thanks for sharing such a sensitive and meaningful blog. I will set up the site for mom to read it everyday as soon as my computer is running.



    I will also follow your blog from now on.

    ReplyDelete
  2. شايد نمي دونم
    من خودم هميشه دوست دارم با پزشكي زندگي كنم
    منظورم اينه كه هيچ وقت مجبور نشم بيمار و به ديده ي حق ويزيت نگاه كنم
    اما شايد فقط فقر فرهنگي دليلش نباشه
    مهراد ن

    ReplyDelete
  3. Vaghean ke Damet Garm ! Jigar !
    faghat toei ke shojaatesho dari masaele senfe khodeto begi !
    ba taasof mese hamishe kamelan dorost migi !


    Sepideh

    ReplyDelete