Tuesday, June 22, 2010

چشم ناپاک


چشم ناپاک
30 خرداد 89
خانمی، با شتاب و سراسیمه، در حالی که کودک 7 ماهه اش را سخت در آغوش می فشرد، وارد مطب شد وپیش از آن که به من مهلت سوألی یا کلامی بدهد، گفت:" خانم دکتر دستم بدامنت، بچه ام سرخک گرفته."
به خیال آن که با موردی از نگرانی های  معمول  مادران  جوان مواجه هستم، از او خواستم که  آرامشش را حفظ کرده و بچه را روی تخت معاینه قرار دهد. پس از معاینه ی کامل و اطمینان از آن که سرخکی در کار نیست، گفتم:"خوب این علائم بیشتر  به سرخجه می خوره  و ... "  ولی اجازه نداد که جمله ام را تمام کنم و با درماندگی هرچه تمام تر خروشید که:" ای وای سرخجه ! دیگه بدتر. تورو خدا کاری کنین، خیلی خطرناکه؟"
حیران از این همه آشفتگی و سراسیمگی مادر که بنظرم هم سنگ و هم تراز بیماری نمی آمد، پرسیدم:" چه خطری؟ چرا انقدر نگرانی؟ بر فرض هم که سرخجه باشه، یک بیماری ویروسی ساده است که دوره اش رو می گذرونه و به احتمال زیادی هم بدون هیچ عارضه ای خوب میشه . از چی می ترسی؟"
ناله کنان گفت:" از چشم ناپاک خانم دکتر."
گفتم:" یعنی چه ؟ چشم ناپاک دیگه چه صیغه ایه؟"
گفت:" میگن بچه هایی که سرخک یا سرخجه دارن، اگه چشم ناپاک بهشون بیفته، براشون خطر داره. راس میگن؟"
مادر آنچنان پریشان و مضطرب بود که دلم نیامد بیش از این سر بسرش بگذارم و بیشتر پرس و جو کنم که آخر" ناپاک" از چه نظرو جنبه ای؟ این پاکی و ناپاکی با  چه ملاک و معیاری سنجیده می شود و"چشم ناپاک "چگونه وارد عمل می شود و بچه را مورد تهدید قرار می دهد؟ آیا اراده ای در پس آن است یا اینکه مقاصد شوم خود را کاملاً سهوی به مرحله ی اجرا می گذارد؟ و این خطر به چه صورتی خود را نمودار می سازد؟ یا اینکه اصولاً چه طور می توان ناپاک ها را دست چین و از دیدرس بچه دور کرد؟
به جای همه ی این ها تلاش کردم برایش روشن کنم که اگرهم خطری، با احتمال کم، برای بچه وجود داشته باشد، از عوارض خود بیماری و ویروس خواهد بود و نه  چندان از جانب دیگران. اما به هر حال، دورنگاه داشتن کودک از دیگران کار اشتباهی نیست؛ آن هم  به این دلیل که این بیماری ویروسی بسیار واگیردار است وممکن است  به دیگران سرایت  کند. به ویژه که اگر خانمی در دوران  بارداری به سرخجه مبتلا شود،  به خاطر اثرات سوئی  که این ویروس  بر جنین دارد، می تواند با  دردسرها و خطراتی جدی روبرو شود."
با این گفته ها کم کم  گره از ابروان مادرباز شد و وحشتی که در چهره اش دیده می شد، رخت بربست. حتا این برداشت را کردم که از اینکه جهت خطر برعکس شده کمی هم احساس راحتی و رضایت می کند ولی باز برای اطمینان خاطر پرسید:" راس میگین ؟ پس مشکلی نیس؟ خیالم راحت باشه؟"
خیالش که راحت شد و آرامش خاطرش را که بازیافت، رفت. اما فکر این چشم ناپاک هنوز مرا رها نکرده است.



1 comment:

  1. خوندمش نیلو جان.قلمت که حرف نداره قربونت برررررررم

    ReplyDelete