Thursday, June 23, 2011

قرص ضد بارداری

قرص ضد بارداری

1 تیر 1390
خانمی در حدود 30 ساله ،  برای مشاوره  در مورد روش های جلوگیری از بارداری به مطب مراجعه کرد.   از فحوای کلام ایشان روشن شد که این  خانم، همسر دوم مردی  است  که از همسر اولش  6 فرزند بزرگ دارد  و پس از اینکه آقا  در میانسالی  احساساتش جنبیده و هوس تجدید فراش کرده ،  زنی  تنها چند سال بزرگتر از فرزند ارشد خود را به عقد خود در آورده است.
این خانم یک کودک 2 ساله داشت و به خاطر فشار شوهر که دیگر بچه نمی خواست به مطب آمده بود تا با روش های  جلوگیری از بارداری آشنا شده و بهترین را برای خود انتخاب کند.   آقا که تازه  یادش افتاده بود بچه و زندگی خرج دارد و هزینه ها روز به روز کمرشکن تر می شود، به خانم جوانش شدیدا اولتیماتوم داده بود که چاره ای بیندیشد و از آنجا که در فرهنگ مردسالار ما ، بچه دار شدن و تمام گرفتاری های مربوط به آن جزئی از مسئولیت های خانم هاست،  او را تهدید کرده بود که بچه ی دوم مساوی است با طلاق!!
خلاصه، روش های مختلف ضد بارداری را برای خانم شرح دادم و پس از آنکه آنها را یک به یک رد کرد،  سرانجام بر سر قرص ضد بارداری با هم به توافق رسیدیم و دیدیم که مصرف قرص از همه ی راه های دیگر برای ایشان مطمئن تر، کم هزینه تر و کم دردسرتر خواهد بود.  نسخه را برای او نوشتم و با توضیحات کامل در مورد نحوه ی استفاده از قرص ، وی را با سلام و صلوات روانه ساختم.
حدود سه ماه بعد، همان خانم  یک روز سراسیمه وارد اتاقم شد و برگه ی آزمایشی را جلویم پرت کرد و طلبکارانه و با پرخاش گفت:" این چی چی قرص بود برام نوشتی؟ این که اثر نداش.  قرار بود برا من یه چیز درس حسابی بنویسی. شوهرم اگه بفهمه منو میکشه."  بعله ، چشمتان روز بد نبیند.  نگاهی به برگه ی آزمایش، روشن کرد که جواب آزمایش بارداری خانم مثبت  است.
خیلی تعجب آور بود. شک نداشتم که در این میان چیزی اشتباه شده. زیرا که درصد اطمینان قرص ضد بارداری در صورت استفاده ی درست، در  میان روش های غیرتهاجمی دیگر به نسبت از همه بالاتر است. تلاش کردم خانم را آرام کنم. او را دعوت به نشستن کردم و خواستم برایم توضیح دهد که دارو را به چه صورتی مصرف کرده است.
سر صندلی نشست و خیلی حق به جانب گفت: " مگه خودت نگفتی . همون طوری که گفتی کردم. هر شبی که آقام  پهلو من بود، یه دونه  از اون قرصا  خوردم."
 آه از نهادم بر آمد و نزد خود فکر کردم  که  ای کاش آقایشان هر شب به ایشان سرزده بود!... این طوری دردسر همه کمتر می شد.

No comments:

Post a Comment