Thursday, January 20, 2011

سرانجام یک ورزشکار


 
سرانجام یک ورزشکار

30 دی 1389


بیمار آقایی است 35 ساله که حداقل 10 سال پیرتر نشان می دهد. دست به زیر چانه و ناله از درد دندان  دارد.  خانم و بچه هایش را خوب میشناسم چرا که از بازدیدکنندگان همیشگی مطب هستند ولی آقا را شاید این دومین باری باشد که می بینم. زیرا سال ها بدلیل اعتیاد و شاید هم خرید و فروش مواد مخدر در زندان بوده و چند وقتی است که  آزاد شده است.

خانم او در تمام دیدارهایی که با فرزندان بیمارش از مطب داشت،  برایم از وضع نابسامان زندگی و کشیدن بار و خرج کودکانش بدون همسر و یار ویاور،  درد دل می کرد و تصور همیشگی من از همسر او، آدم بی کاره و بی مسئولیتی بود که بجای کار شرافتمندانه و رسیدگی به زن و بچه های همیشه بیمارش، سراغ کار خلاف رفته است.

آقا برایم از این می گوید که بتازگی کاری در خارج از شهر، فرسنگ ها دور از هرگونه امکانات اولیه ای   پیدا کرده و شب ها را در آلونکی  در تنهایی و بی کسی به صبح می رساند و تنها آخر هفته ها  به آغوش خانواده باز می گردد. برای همین هم با وجود درد دندان، چون  دسترسی  به دکتری نداشته، مجبور شده تا آخر هفته صبر کند. دندان هایش تا آنجا که باقی بودند و اگر بتوان آنها را دندان نامید، چیزی در حد تیزی هایی  چرک و زرد قهوه ای برآمده از گوشتی  متورم و به شدت عفونی  بود.

برایم تعریف کرد که از زور درد و  ناچاری در یکی از همین شب های تنهایی، خودش  ابتکار عمل را در دست گرفته و با چاقو اقدام به در آوردن دندان دردناک خود کرده  و البته  این اولین بار نبوده است. خانمش برایم گفت که تابحال به هیچ دندانپزشکی مراجعه نکرده و تمام دندان های کرم خورده  را خود به همین شیوه، از ریشه درآورده است.

مو بر اندامم راست شد. حتا تصورش هم برایم چندش آور و دل برهم زن بود.

وقتی به او گفتم که  آدم باید در زندگی خیلی سختی کشیده باشد تا قادر  باشد با خود چنین کند، آه از نهادش برآمد. کتش را درآورده و  آستین دست راست پیراهنش را بالا زد و دست دفرمه و سر استخوانی  که از وسط بازویش بیرون زده  و تنها پوستی روی آن را پوشانده بود را نشانم داد.  برایم  تعریف کرد که زمانی ورزشکار بوده  است. در یکی از مسابقات رسمی  کاراته  و در حین مبارزه ، دچار شکستگی استخوان بازو می شود. به خاطر بی توجهی ، بی پولی و بی پشت و پناهی ، دست شکسته هیچگاه بدرستی جا انداخته و  ترمیم نشده  و به امان خدا سپرده می  شود. بخاطر دفرمیتی  دست مجبور به کناره گیری از میادین ورزشی می شود.
  دردهای شدیدی که ناچار به تحمل است و  افسردگی  ناشی از درد و بی کسی و درماندگی ، همه و همه او را بتدریج  به سمت مصرف دائمی مواد مخدر سوق می دهد.  فرو رفتن در گرداب فقر و اعتیاد، آهسته آهسته از یک ورزشکار با استعداد که بتازگی دیپلم دبیرستان خود را هم گرفته، آدمی سرخورده و مفلوک می سازد که حتی قادر به تامین نیازهای اولیه ی خود  نیست،  بگذریم از خانواده ای  که بتازگی  تشکیل داده و در حال بزرگ شدن است.

...... و عاقبتش می شود مرد رنجور و درد کشیده ای که با لثه ای کاردآجین شده درمقابل من نشسته  و نگاهش لبریز از  حسرت های فروخورده و دادهای ستانده نشده  است.

 شنیدن سرگذشت غم انگیز او در بهتم فرو برد، بغضم را فرو خوردم و  شرم زده شدم. اما بیش و پبش از هر چبزخودم راسرزنش کردم  که بدون آگاهی، در مورد او چنان پیش داوری کرده بودم.

1 comment:

  1. ممنونم
    خوندم و واقعن متاثر شدم
    و باز به اين نتبجه رسيدم كه پشت بيشتر ناهنجارها دلايلل اجتناب ناپذيري هست كه شايد اگر ما هم در اون وضعيت بوديم كار ديگري نمي شد بكنيم

    مهراد ن

    ReplyDelete